غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۴

۱

شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را

جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را

۲

ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود

به ریگستان چه جویی قطره های آب باران را؟

۳

بود پیوسته پشت صبر بر کوه از گرانجانی

چه افسون خوانده ای در گوش دل امیدواران را؟

۴

کف خاکیم، از ما برنخیزد جز غبار آنجا

فزون از صرصری نبود قیامت خاکساران را

۵

به ترک جاه گو تا گردش ایام برخیزد

که گلخن تاب دائم در نظر دارد بهاران را

۶

درآ بیخود به بازیگاه اهل حسن تا بینی

به روی شعله گرم مشق جولان نی سواران را

۷

نگشت از سجده حق جبهه زهاد نورانی

چنان کافروخت تاب باده روی باده خواران را

۸

دریغ آگاهیی کافسردگی گردد سر و برگش

ز مستی بهره جز غفلت نباشد هوشیاران را

۹

ز غیرت می گدازد در خجالتگاه تأثیرم

زبون دیدن به دست شیشه سازان کوهساران را

۱۰

به رنجم غالب از ذوق سخن، خوش بودی ار بودی

مرا لختی شکیب و پاره ای انصاف یاران را

تصاویر و صوت

نظرات