غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۴۲

۱

نگاهش ار به سر نامه وفا ریزد

سواد صفحه ز کاغذ چو توتیا ریزد

۲

به فرق ما اگرش ناگهان گذار افتد

چو گرد سایه ز بال و پر هما ریزد

۳

خوشا بریدن راه وفا که در هر گام

جبین ز پای به انداز نقش پا ریزد

۴

ز ناله ریخت جگرپاره های داغ آلود

چو برگ لاله که در گلشن از هوا ریزد

۵

تبسمی ست به بالین کشتگان خودت

که گل به جیب تمنای خونبها ریزد

۶

دماغ ما ز بلا می رسد مگر ساقی

گداز زهره ما در ایاغ ما ریزد

۷

خوش آن که عجز منش بر سر عتاب آرد

خسک به پیرهن شعله جفا ریزد

۸

بهشت خویش توانی شدن اگر داری

دلی که خون شود و رنگ مدعا ریزد

۹

به روز وصل در آغوشم آنچنان بفشار

که بی من از لب من شکوه تو واریزد

۱۰

به چاره درد تو اکسیر بی نیازیهاست

که دل گدازد و در قالب دوا ریزد

۱۱

به روی عقده کارم به شکل برگ خزان

ز لرزه ناخن دست گره گشا ریزد

۱۲

غبار شوق به خونابه امید سرشت

دمی که خواست قضا طرح این بنا ریزد

۱۳

شباب و زهد چه ناقدردانی هستی ست

بلا به جان جوانان پارسا ریزد

۱۴

به سجده بر در یار اوفتیم تا غالب

خط جبین چو غبار از جبین ما ریزد

تصاویر و صوت

دیوان غالب دهلوی به کوشش دکتر محسن کیانی - غالب دهلوی - تصویر ۱۰۹

نظرات