
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۴۷
۱
هر ذره را فلک به زمینبوس میرسد
گر خاک راست دعوی ناموس میرسد
۲
زان می که صاف آن به بتان وقف کردهاند
درد ته پیاله به طاووس میرسد
۳
زین سان که خو گرفته عاشقکشیست حسن
مر شمع را شکایت فانوس میرسد
۴
خود پیش خود کفیل گرفتاری منست
هردم به پرسش دل مأیوس میرسد
۵
بیرون میا ز خانه به هنگام نیمروز
رشک آیدم که سایه به پابوس میرسد
۶
ارباب جاه را ز رعونت گزیر نیست
کاین نشئه از شراب خم کوس میرسد
۷
گفتم به وهم پرسش عبرت برای چه؟
گفتا ز طوف دخمه کاووس میرسد
۸
سجاده رهن مینپذیرفت میفروش
کاین را نسب به خرقه سالوس میرسد
۹
خون موجزن ز مغز رگ جان ندیدهای
دانی که از تراوش کیموس میرسد
۱۰
خشکست گر دماغ ورع غالبا چه بیم
کز ذوق سودن کف افسوس میرسد
تصاویر و صوت

نظرات