
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۵۲
۱
شوخی چشم حبیب فتنه ایام شد
قسمت بخت رقیب گردش صد جام شد
۲
تا تو به عزم حرم ناقه فگندی به راه
کعبه ز فرش سیاه مردمک احرام شد
۳
پیچ و خم دستگاه کرد فزون حرص جاه
ریشه چو آمد برون دانه ما دام شد
۴
هست تفاوت بسی هم ز رطب تا نبیذ
لذت دیگر دهد بوسه چو دشنام شد
۵
ای که ترا خواستم لب ز مکیدن فگار
خود لبم اندر طلب خسته ابرام شد
۶
گر همه مهری برو ور همه خشمی بخسب
صبح امید مرا روز سیه شام شد
۷
ساده دلم در امید خشم تو گیرم به مهر
بوسه شود در لبم هر چه ز پیغام شد
۸
همچو خسی کش شرر چهره گشایی کند
صورت آغاز ما معنی انجام شد
۹
دیگرم از روزگار شکوه چه در خور بود
ناله شررتاب شد اشک جگرفام شد
۱۰
ای شده غالب ستای دشمنی بخت بین
خود صفت دشمنست آنچه مرا نام شد
نظرات