غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۶۹

۱

بتان شهر ستم پیشه شهریارانند

که در ستم روش آموز روزگارانند

۲

برند دل به ادایی که کس گمان نبرد

فغان ز پرده نشینان که پرده دارانند

۳

به جنگ تا چه بود خوی دلبران کاین قوم

در آشتی نمک زخم دلفگارانند

۴

نه زرع و کشت شناسند نی حدیقه و باغ

ز بهر باده هواخواه باد و بارانند

۵

ز وعده گشته پشیمان و بهر دفع ملال

امیدوار به مرگ امیدوارانند

۶

ز روی خوی و منش نور دیده آتش

به رنگ و بوی جگرگوشه بهارانند

۷

تو سرمه بین و ورق درنورد و دم درکش

مبین که سحرنگاهان سیاهکارانند

۸

ز دید و داد مزن حرف خردسالانند

به گرد راه منه چشم نی سوارانند

۹

ز چشم زخم بدین حیله کی رهی غالب

دگر مگو که چو من در جهان هزارانند

تصاویر و صوت

نظرات