
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۷۱
۱
آنان که وصل یار همی آرزو کنند
باید که خویش را بگدازند و او کنند
۲
وقتست کز روانی می ساقیان بزم
پیمانه را حباب لب آب جو کنند
۳
می نالی از نیی که به ناخن شکسته اند
این وای ناخنی به دلت گر فرو کنند
۴
دیوانه وجه رشته ندارد مگر همان
تاری کشد ز جیب که چاکی رفو کنند
۵
خون هزار ساده به گردن گرفته اند
آنان که گفته اند نکویان نکو کنند
۶
لب تشنه جوی آب شمارد سراب را
می زیبد ار به هستی اشیا غلو کنند
۷
از بس به شوق روی تو مست ست نوبهار
بوی می آید ار دهن غنچه بو کنند
۸
پیمانه را به ماتم صهبا نشاندن ست
ای وای گر ز خاک وجودم سبو کنند
۹
آلوده ریا نتوان بود غالبا
پاکست خرقه ای که به می شستشو کنند
نظرات