
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۷۳
۱
به عشق از دو جهان بی نیاز باید بود
مجاز سوز حقیقت گداز باید بود
۲
به جیب حوصله نقد نشاط باید ریخت
به جان شکوه تغافل طراز باید بود
۳
چو لب ز هرزه نوایان شوق نتوان شد
چو دل ز پرده سرایان راز باید بود
۴
چو بزم عشرتیان تازه رو توان جوشید
چو شمع خلوتیان جان گداز باید بود
۵
کمر نهفته به تاراج خویش باید بست
شریک مصلحت سعی ناز باید بود
۶
چو شوق بال گشاید توان به خود بالید
چو ناز جلوه گر آید نیاز باید بود
۷
به صحن میکده سرمست می توان گردید
به کنج صومعه وقت نماز باید بود
۸
به خون تپیده ذوق نگاه نتوان زیست
شهید آن مژه های دراز باید بود
۹
نگه ز دیده بیدار جو که سائل را
به کدیه طالب درهای باز باید بود
۱۰
چه بر ز راحت آزادگی خوری غالب؟
ترا که این همه با برگ و ساز باید بود
نظرات