غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۷۴

۱

دانست کز شهادتم امید حور بود

برگشتنم ز دین دم بسمل ضرور بود

۲

رفت آن که ما ز حسن مدارا طمع کنیم

سررشته در کف «ارنی گوی » طور بود

۳

محرم مسنج رند «انا الحق » سرای را

معشوقه خودنمای و نگهبان غیور بود

۴

سالک نگفته ایم که منزل شناس نیست

بی جاده ماند راه از آن رو که دور بود

۵

نازم به امتیاز که بگذشتن از گناه

با دیگران ز عفو و به ما از غرور بود

۶

ای آن که از غرور به هیچم نمی خری

زان پایه بازگوی که پیش از ظهور بود

۷

درد دلم به حشر ز شدت نهفته ماند

خون باد ناله ای که هم آهنگ صور بود

۸

دل از تو بود و تو پی الزام ما ز ما

بردی نخست آنچه ز جنس شعور بود

۹

قطع پیام کردی و دانستم آشتی ست

دلاله خوبروی و دلم ناصبور بود

۱۰

دادی صلای جلوه و غالب کناره کرد

کو بخش آن گدا که ز غوغا نفور بود

تصاویر و صوت

نظرات