
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۸۰
۱
چاک از جیبم به دامان میرود
تا چه بر چاک از گریبان میرود
۲
جوهر طبعم درخشانست لیک
روزم اندر ابر پنهان میرود
۳
گر بود مشکل مرنج ای دل که کار
چون رود از دست آسان میرود
۴
جز سخن کفری و ایمانی کجاست؟
خود سخن در کفر و ایمان میرود
۵
هر شمیمی را مشامی درخور است
بوی پیراهن به کنعان میرود
۶
آید و از ذوق نشناسم که کیست
تا رود پنداشتی جان میرود
۷
میبرد اما نه یک جا میبرد
میرود اما پریشان میرود
۸
هرکه بیند در رهش گوید همی
قبلهٔ آتشپرستان میرود
۹
اول ماه است و از شرم تو ماه
آخر شب از شبستان میرود
۱۰
بگذر از دشمن دلش سخت است سخت
آبروی تیر و پیکان میرود
۱۱
کیست تا گوید بدان ایواننشین
آنچه بر غالب ز دربان میرود؟
نظرات