غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۸۳

۱

دل نه تنها ز فراق تو فغان ساز دهد

رفتن عکس تو از آینه آواز دهد

۲

مغز جان سوخت ز سودا و به کام تو هنوز

زهر رسوایی ما چاشنی راز دهد

۳

خاک خون باد که در معرض آثار وجود

زلف و رخ درکشد و سنبل و گل باز دهد

۴

داغم از پرورش چرخ که در بزم امید

سر شمعی که فروزد به دم گاز دهد

۵

دل چو بیند ستم از دوست نشاط آغازد

شیشه سازی ست که تا بشکند آواز دهد

۶

های پرکاری ساقی که به ارباب نظر

می به اندازه و پیمانه به انداز دهد

۷

طره ات مشک به دامان نسیم افشاند

جلوه ات گل به کف آینه پرداز دهد

۸

سعی زین بال فشانی جگرم سوخت دریغ

کاش آبی ز نم خجلت پرواز دهد

۹

ای که بر خوان وصال تو قناعت کفرست

هان صلایی که مرا حوصله آز دهد

۱۰

من سر از پا نشناسم به ره سعی و سپهر

هر دم انجام مرا جلوه آغاز دهد

۱۱

پرده داران به نی و ساز فشارش دادند

ناله می خواست که شرح ستم ناز دهد

۱۲

هر نسیمی که ز کوی تو به خاکم گذرد

یادم از ولوله عمر سبک تاز دهد

۱۳

چون ننازد سخن از مرحمت دهر به خویش

که برد عرفی و غالب به عوض باز دهد

تصاویر و صوت

نظرات