غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۸۸

۱

چه عیش از وعده چون باور ز عنوانم نمی‌آید

به نوعی گفت می‌آیم که می‌دانم نمی‌آید

۲

به ویرانی خشم لیکن جهان چون بی‌تو ویران است

اگر باشم به چین یاد از بیابانم نمی‌آید

۳

گذشتم زان که بر زخم دل صدپاره خون گرید

خود او را خنده بر چاک گریبانم نمی‌آید

۴

روش نگسسته و در سایه دیوار ننشسته

به کویش رشک بر مهر درخشانم نمی‌آید

۵

دعای خیر شد در حق من نفرین به جان کردن

ز نفرین بس که می‌رنجد به لب جانم نمی‌آید

۶

از آن بدخو ندانم چون دهد دلاله در پیدا

نویدی کز نوازش‌های پنهانم نمی‌آید

۷

به راه کعبه زادم نیست، شادم کز سبکباری

به رفتن پای بر خار مغیلانم نمی‌آید

۸

دلش خواهد که تنها سوی من روی آورد لیکن

فریب همرهان دانم ز نادانم نمی‌آید

۹

دبیرم، شاعرم، رندم، ندیمم شیوه‌ها دارم

گرفتم رحم بر فریاد و افغانم نمی‌آید

۱۰

شود بر هم ولی نز مهر، پندارد که در خوابم

شبی کآواز نالیدن ز زندانم نمی‌آید

۱۱

ندارم باده غالب، گر سحرگاهش سر راهی

ببینی مست دانی کز شبستانم نمی‌آید

تصاویر و صوت

نظرات