غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۹۳

۱

مژده ای ذوق خرابی که بهارست بهار

خرد آشوب تر از جلوه یارست بهار

۲

چه جنون تا زهوای گل و خارست بهار

کاین چنین قطره زن از ابر بهارست بهار

۳

نازم آیین کرم را که به سرگرمی خویش

دشت را شمع و چراغ شب تارست بهار

۴

شوخی خوی ترا قاعده دان ست خزان

خوبی روی ترا آیینه دارست بهار

۵

در غمت غازه رخساره هوش ست جنون

در رهت شانه گیسوی غبارست بهار

۶

هم حریفان ترا طرف بساط ست چمن

هم شهیدان ترا شمع مزارست بهار

۷

جعد مشکین ترا غالیه سای ست نسیم

رخ رنگین ترا غازه نگارست بهار

۸

وحشتی می دمد از گرد پرافشانی رنگ

از کمینگاه که رم خورده شکارست بهار؟

۹

به جهان گرمی هنگامه حسنست ز عشق

شورش اندوز ز غوغای هزارست بهار

۱۰

سنبل و گل اگر از گلشنیان ست چه غم

بهر ما گلخنیان دود و شرارست بهار

۱۱

خارها در ره سودازدگان خواهد ریخت

ور نه در کوه و بیابان به چه کارست بهار؟

۱۲

می توان یافتن از ریزش شبنم غالب

که ز رشک نفسم در چه فشارست بهار

تصاویر و صوت

نظرات