
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۹۹
۱
ای ذوق نواسنجی بازم به خروش آور
غوغای شبیخونی بر بنگه هوش آور
۲
گر خود نجهد از سر از دیده فرو بارم
دل خون کن و آن خون را در سینه به جوش آور
۳
هان همدم فرزانه دانی ره ویرانه
شمعی که نخواهد شد از باد خموش آور
۴
شورابه این وادی تلخ ست اگر رادی
از شهر به سوی من سرچشمه نوش آور
۵
دانم که زری داری هر جا گذری داری
می گر ندهد سلطان از باده فروش آور
۶
گر مغ به کدو ریزد بر کف نه و راهی شو
ور شه به سبو بخشد بردار و به دوش آور
۷
ریحان دمد از مینا رامش چکد از قلقل
آن در ره چشم افگن این از پی گوش آور
۸
گاهی به سبکدستی از باده ز خویشم بر
گاهی به سیه مستی از نغمه به هوش آور
۹
غالب که بقایش باد همپای تو گر ناید
باری غزلی، فردی زان موینه پوش آور
نظرات