
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۰۸
۱
تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس
ما را به هیچ کشته و ممنون نکرده کس
۲
فرصت ز دست رفته و حسرت فشرده پای
کار از دوا گذشته و افسون نکرده کس
۳
داغم ز عاشقان که ستمهای دوست را
نسبت به مهربانی گردون نکرده کس
۴
یا پیش از این بلای جگرتشنگی نبود
یا چون من التفات به جیحون نکرده کس
۵
یارب به زاهدان چه دهی خلد رایگان؟
جور بتان ندیده و دل خون نکرده کس
۶
جان دادن و به کام رسیدن ز ما ولی
آه از بهای بوسه که افزون نکرده کس
۷
شرمنده دلیم و رضاجوی قاتلیم
ما چون کنیم چاره خود چون نکرده کس؟
۸
پیچد به خود ز وحشت من پیش بین من
تشبیه من هنوز به مجنون نکرده کس
۹
گیرد مرا به پرسش بیرنگی سرشک
گویی حساب اشک جگرگون نکرده کس
۱۰
غالب ز حسرتی چه سرایی که در غزل
چون او تلاش معنی و مضمون نکرده کس
نظرات