غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۱۷

۱

نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش

پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش

۲

موعظت را سنگسار قلقل مینا کند

از ره گوشم به دل یک ره فراز آوردنش

۳

تا خود از بهر نثار کیست؟ من میرم ز رشک

خضر و چندین کوشش و عمر دراز آوردنش

۴

رحمت حق باد بر همدم که داند مست مست

بر سر نعشم به تقریب نماز آوردنش

۵

شوق گستاخست و من در لرزه کاخر سهل نیست

صبحدم در دل به چشم نیم باز آوردنش

۶

وای ما گر غیر اندر خاطرش جا کرده است

رفتن و پیرایه و پیرایه ساز آوردنش

۷

امتحان طاقت خویش ست از بیداد نیست

خلق را در ناله های جانگداز آوردنش

۸

چون نمیرد قاصد اندر ره؟ که رشکم برنتافت

از زبانت نکته های دلنواز آوردنش

۹

مفت یاران وطن کز سادگیهای منست

در غریبی مردن و از جور بازآوردنش

۱۰

بی زبانیهای غالب را چه آسان دیده ای

ای تو ناسنجیده تاب ضبط راز آوردنش

تصاویر و صوت

نظرات