
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۱۹
۱
چون عکس پل به سیل به ذوق بلا برقص
جا را نگاه دار و هم از خود جدا برقص
۲
نبود وفای عهد دمی خوش غنیمت ست
از شاهدان به نازش عهد وفا برقص
۳
ذوقی ست جستجو چه زنی دم ز قطع راه
رفتار گم کن و به صدای درا برقص
۴
سرسبز بوده و به چمن ها چمیده ایم
ای شعله در گداز خس و خار ما برقص
۵
هم بر نوای جغد طریق سماع گیر
هم در هوای جنبش بال هما برقص
۶
در عشق انبساط به پایان نمی رسد
چون گردباد خاک شو و در هوا برقص
۷
فرسوده رسمهای عزیزان فرو گذار
در سور نوحه خوان و به بزم عزا برقص
۸
چون خشم صالحان و ولای منافقان
در نفس خود مباش ولی بر ملا برقص
۹
از سوختن الم ز شگفتن طرب مجوی
بیهوده در کنار سموم و صبا برقص
۱۰
غالب بدین نشاط که وابسته که ای
در خویشتن ببال و به بند بلا برقص
نظرات