غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۳۸

۱

تن بر کرانه ضایع دل در میانه غافل

چون غرقه ای که ماند رختش به سوی ساحل

۲

داغم به شعله زایی انداز برق خاطف

سعیم به نارسایی پرواز مرغ بسمل

۳

ذوق شهادتم را دست قضا به حنا

سیر سعادتم را پای ستاره در گل

۴

اندیشه را سراسر حشری ست در برابر

نظاره را دمادم برقی ست در مقابل

۵

فرسوده گشت پایم از پویه های هرزه

آشفته شد دماغم ز اندیشه های باطل

۶

هم در خمار دوشین حالم تبه به صحرا

هم در بهای صهبا رختم گرو به منزل

۷

شمعم ز روسیاهی داغ جبین خلوت

چنگم ز بینوایی ننگ بساط محفل

۸

راز تو در نهفتن تبخاله ریخت بر لب

تیر تو در گذشتن پیکان گداخت در دل

۹

نظاره با ادایت موسی و طور سینا

اندیشه با بلایت هاروت و چاه بابل

۱۰

با من نموده مجنون بیعت به فن سودا

بر تو فشانده لیلی زیور ز طرف محمل

۱۱

غالب به غصه شادم مرگم به خویش آسان

در چاره نامرادم کارم ز دوست مشکل

تصاویر و صوت

نظرات