غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۵۵

۱

بخت در خوابست می خواهم که بیدارش کنم

پاره ای غوغای محشر کو که در کارش کنم؟

۲

با تو عرض وعده ات حاشا که از ابرام نیست

هر چه می گویی همی خواهم که تکرارش کنم

۳

جهان بهایش گفتم و اندر ادایش کاهلم

تا دگر دلسرد زین مشتی خریدارش کنم

۴

بر لب جویش خرامان کرده شوقم دور نیست

کز هنر چون خود اسیر دام رفتارش کنم

۵

مردم و بر من نبخشود و کنون باز از هوس

امتحان تازه می خواهم که در کارش کنم

۶

راحت خود جستم و رنج فراوان یافتم

مژده دشمن را اگر جهدی در آزارش کنم

۷

در غمش عمری به سر بردم ز دعوی شرم نیست

فرصتی کو کز وفای خود خبردارش کنم

۸

اختلاط شبنم و خورشید تابان دیده ام

جرأتی باید که عرض شوق دیدارش کنم

۹

تا بیاگاهانمت از ناتوانیهای خویش

طاقت یک خلق باید صرف اظهارش کنم

۱۰

نکته هایش بی دهن می ریزد از لب غالبا

بی زبان گردم که شرح لطف گفتارش کنم

تصاویر و صوت

نظرات