
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۶۵
۱
صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم
چهره آغشته به خوناب جگر بنمایم
۲
پنبه یکسو نهم از داغ که رخشد چون روز
آخری نیست شبم را که سحر بنمایم
۳
خویشتن را دگر از گریه نگهداشت به زور
جگر خسته خود آن به که دگر بنمایم
۴
حد من نیست که بنمایمش آری از دور
با من آ تا سر آن راهگذار بنمایم
۵
می کند ناز گمان کرده که خط دیر دمد
خیز تا شعبده جذب نظر بنمایم
۶
آتش افروخته و خلق به حیرت نگران
رخصتی ده که به هنگامه هنر بنمایم
۷
چون به محشر اثر سجده ز سیما جویند
داغ سودای تو ناچار ز سر بنمایم
۸
دلربایانه به زندان همه روزم گذرد
بس که خود را به تو از روزن در بنمایم
۹
بر رقم سنج یسار تو زنم بانگ به حشر
کش رضانامه خونهای هدر بنمایم
۱۰
غالب این لعب به گل مهره رضاجویی تست
تو خریدار گهر باش گهر بنمایم
نظرات