
غالب دهلوی
شمارهٔ ۲۷۲
۱
رفت بر ما آنچه خود ما خواستیم
وایه از سلطان به غوغا خواستیم
۲
دیگران شستند رخت خویش و ما
تری دامن ز دریا خواستیم
۳
دانش و گنجینه پنداری یکی ست
حق نهان داد آنچه پیدا خواستیم
۴
چون به خواهش کارها کردند راست
خویش را سرمست و رسوا خواستیم
۵
غافل از توفیق طاعت کان عطاست
مزد کار از کارفرما خواستیم
۶
گر گنهکاریم واعظ گو مرنج
خواجه را در روضه تنها خواستیم
۷
سینه چون تنگست پر خون بود دل
دیده خونابه پالا خواستیم
۸
رفت و باز آمد هما در دام او
باز سر دادیم و عنقا خواستیم
۹
هم به خواهش قطع خواهش خواستند
عذر خواهشهای بیجا خواستیم
۱۰
قطع خواهشها ز ما صورت نداشت
همت از غالب همانا خواستیم
تصاویر و صوت

نظرات