غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۲۸۶

۱

خجل ز راستی خویش می توان کردن

ستم به جان کج اندیش می توان کردن

۲

چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد

ز بوسه پا به درت ریش می توان کردن

۳

دگر به پیش وی ای گل چه هدیه خواهی برد؟

مگر به کدیه کفی پیش می توان کردن

۴

تو جمع باش که ما را درین پریشانی

شکایتی است که با خویش می توان کردن

۵

سر از حجاب تعین اگر برون آید

چه جلوه ها که به هر کیش می توان کردن

۶

به هر که نوبت ساغر نمی رسد ساقی

خراب گردش چشمیش می توان کردن

۷

خرام ناز تو با صحن گلستان دارد

رعایتی که به درویش می توان کردن

۸

اگر به قدر وفا می کنی جفا، حیف ست

به مرگ من که ازین بیش می توان کردن

۹

کسی بجو که مر او را درین سفر غالب

گواه بی کسی خویش می توان کردن

تصاویر و صوت

دیوان غالب دهلوی به کوشش دکتر محسن کیانی - غالب دهلوی - تصویر ۱۸۷

نظرات