غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۳۰۴

۱

گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه

بر کار عیب جویی خویشم هر آینه

۲

حیرت نصیب دیده ز بی تابی دل ست

سیماب را حقی ست همانا بر آینه

۳

تا خود دل که جلوه گه روی یار شد

خنجر به خویش می کشد از جوهر آینه

۴

باشد که خاکساری ما بردهد فروغ

گویی سپرده ایم به روشنگر آینه

۵

محو خودی و داد رقیبان نمی دهی

ای بر رخت ز چشم تو حیران تر آینه

۶

دورت ربوده ناز به خود هم نمی رسی

تا چند در هوای تو ریزد پر آینه

۷

دردا که دیده را نم اشکی نمانده است

کاندر وداع دل زند آبی بر آینه

۸

در هر نظر به رنگ دگر جلوه می کنی

حسنت طلسم و فتنه و افسونگر آینه

۹

هر یک گدای بوسه و نظاره کسی ست

از جم پیاله بین و ز اسکندر آینه

۱۰

آهن چه داد غمزه سحرآفرین دهد

غالب به جز دلش نبود در خور آینه

تصاویر و صوت

نظرات