
غالب دهلوی
شمارهٔ ۳۱۴
۱
گر نه نواها سرودمی چه غمستی؟
من که نیم گر نبودی چه غمستی؟
۲
زنگ زدودن نبرد ز آینه کلفت
گر همه صورت زدودمی چه غمستی؟
۳
گر غم دل بودمی که تا دم مردن
هم به خود از خود فزودمی چه غمستی؟
۴
بخت خود ار بودمی که تا به قیامت
بی خبر از خود غنودمی چه غمستی؟
۵
نی به سخن مزد نی ستایش اگر من
کشت کدیور درودمی چه غمستی؟
۶
نیست مشامی شمیم جوی، اگر من
غالیه چندین نسودمی چه غمستی؟
۷
چون در دعوی توان به لغو گشودن
من به هنر گر گشودمی چه غمستی؟
۸
چون دل یاران توان به هزل ربودن
من به سخن گر ربودمی چه غمستی؟
۹
گر به مثل لال گشتمی که سخنها
گفتمی و خود شنودمی چه غمستی؟
۱۰
گر به سخن مست گشتمی که به مستی
گفته خود را ستدومی چه غمستی؟
۱۱
حیف ز عیسی که دور رفت وگر نه
معجزه دم نمودمی چه غمستی؟
۱۲
آه ز داوود کان نماند وگر نه
ناله به لحن آزمودمی چه غمستی؟
۱۳
قافیه غالب چو نیست پرس ز عرفی
«گر من فرهنگ بودمی چه غمستی؟»
نظرات