
غالب دهلوی
شمارهٔ ۳۱۹
۱
ای به صدمه ای آهی بر دلت ز ما باری
اینقدر گران نبود ناله ای ز بیماری
۲
وه که با چنین طاقت راه بر دم تیغ ست
پای برنمی تابد رنج کاوش خاری
۳
در جنون به من ماناست گر ز عجز خون گردد
ناله ای که برخیزد از دل گرفتاری
۴
غم چه درربود از ما اینک آنچه بود از ما
سینه ای و اندوهی خاطری و آزاری
۵
ای فنا دری بگشا بو که در تو بگریزد
هم ز خلق نومیدی هم ز خویش بیزاری
۶
بهره از وجودم نیست زین کشش گشودم نیست
پا و داغ رفتاری دست و حسرت کاری
۷
ناز مؤمن و کافر بر چه دستگاه آخر
سبحه ای و مسواکی، قشقه ای و زناری
۸
بر جنون صلایی زن عقل را قفایی زن
داده ای ز نامردی سر به بند دستاری
۹
شوخی شمیمش بین جنبش نسیمش بین
غنچه راست آهنگی سرو راست رفتاری
۱۰
کاش کان بت کاشی درپذیردم غالب
بنده توام گویم گویدم ز ناز آری
تصاویر و صوت

نظرات