
غالب دهلوی
شمارهٔ ۳۳۴
۱
کافرم گر از تو باور باشدم غمخواریی
آزمند التفاتم کرده ذوق خواریی
۲
از کنار دجله آتشخانه چندان دور نیست
کشتی ما بر شکستن زد درستان یاریی
۳
شاد باش ای غم ز بیم مرگم ایمن ساختی
گشت صرف زندگانی، بود گر دشواریی
۴
رشک نبود گر خدنگت جانب دشمن گرفت
در دم ساطور پنهانست زخم کاریی
۵
برق از قهرت کباب بی محابا سوزیی
مرگ از لطفت هلاک دردمند آزاریی
۶
با خرد گفتم چه باشد مرگ بعد از زندگی
گفت: هی خواب گرانی از پس بیداریی
۷
ای دل از مطلب گذشتم دستگاهت را چه شد؟
شیونی، شوری، فغانی، اضطراری، زاریی
۸
دارد انداز تسلسل در ضمیرم شوق دوست
همچو رقص ناله در کام و لب زنهاریی
۹
دل نفس دزدید و خون گردید بخت چشم بین
کش به لعل و در توانگر کرده دزدافشاریی
۱۰
زله بردار ظهوری باش غالب بحث چیست؟
در سخن درویشیی باید نه دکانداریی
نظرات