
غالب دهلوی
شمارهٔ ۴۰
۱
محو کن نقش دویی از ورق سینه ما
ای نگاهت الف صیقل آیینه ما
۲
وقف تاراج غم تست چه پیدا چه نهان
همچو رنگ از رخ ما، رفت دل از سینه ما
۳
چه تماشاست ز خود رفته خویشت بودن
صورت ما شده کس تو در آیینه ما
۴
عرصه بر الفت اغیار چه تنگ آمده است
خوش فرو رفته به طبع تو خوشا کینه ما
۵
محتشم زاده اطراف بساط عدمیم
گوهر از بیضه عنقاست به گنجینه ما
۶
نیست مستان ترا تفرقه بدر و هلال
باده مهتاب بود در شب آدینه ما
۷
غالب امشب همه از دیده چکیدن دارد
خون دل بود مگر باده دوشینه ما
تصاویر و صوت

نظرات