
غالب دهلوی
شمارهٔ ۴۴
۱
ز من گرت نبود باور انتظار، بیا
بهانهجوی مباش و ستیزهکار، بیا
۲
به یک دو شیوه ستم، دل نمیشود خرسند
به مرگ من که به سامان روزگار بیا
۳
بهانهجوست در الزام مدعی شوقت
یکی به رغم دل ناامیدوار بیا
۴
هلاکِ شیوهی تمکین، مخواه مستان را
عنان گسستهتر از باد نوبهار بیا
۵
ز ما گسستی و با دیگران گرو بستی
بیا، که عهدِ وفا نیست استوار، بیا
۶
وداع و وصل جداگانه لذتی دارد
هزار بار برو، صدهزار بار بیا
۷
تو طفلِ سادهدل و همنشین بدآموزست
جنازه گر نتوان دید بر مزار بیا
۸
فریبخوردهی نازم چهها نمیخواهم؟
یکی به پرسشِ جانِ امیدوار بیا
۹
ز خویِ توست نهادِ شکیب نازکتر
بیا که دست و دلم میرود ز کار، بیا
۱۰
رواجِ صومعه هستیست زینهار مرو
متاعِ میکده مستیست هوشیار، بیا
۱۱
حصار عافیتی گر هوس کنی غالب
چو ما به حلقهی رندانِ خاکسار بیا
تصاویر و صوت

نظرات