غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۵۴

۱

نگه به چشم نهان و ز جبهه چین پیداست

شگرفی تو ز انداز مهر و کین پیداست

۲

نظاره عرض جمالت ز نوبهار گرفت

شکوه صاحب خرمن ز خوشه چین پیداست

۳

رسید تیغ توام بر سر و ز سینه گذشت

زهی شکفتگی دل که از جبین پیداست

۴

به جرم دیده خونبار کشته ای ما را

ترا ز دامن و ما را ز آستین پیداست

۵

زهی لطافت پرداز سعی ابر بهار

که هر چه در دل بادست از زمین پیداست

۶

فتیله رگ جان سر به سر گداخته شد

ز پیچ و تاب نفسهای آتشین پیداست

۷

نفس گداختن جلوه در هوای قدش

ز خوی فشانی آن روی نازنین پیداست

۸

عیار فطرت پیشینیان ز ما خیزد

صفای باده از این درد ته نشین پیداست

۹

زهی شکوه تو کاندر طراز صورت تو

ز خود برآمدن صورت آفرین پیداست

۱۰

نهاد نرم ز شیرینی سخن غالب

به سان موم ز اجزای انگبین پیداست

تصاویر و صوت

نظرات