
غالب دهلوی
شمارهٔ ۶۲
۱
سموم وادی امکان ز بس جگر تابست
گداز زهره خاکست هر کجا آبست
۲
مرنج از شب تار و بیا به بزم نشاط
که پنبه سر مینای باده مهتابست
۳
به خوابم آمدنش جز ستم ظریفی نیست
خدا نخواسته باشد به غیر همخوابست
۴
ز وضع روزن دیوار می توان دانست
که چشم غمکده ما به راه سیلابست
۵
ز ناله کار به اشک اوفتاده دل خون باد
ز شرم بی اثری ها فغان ما آبست
۶
ز وهم نقش خیالی کشیده ای ور نه
وجود خلق چو عنقا به دهر نایابست
۷
نگه ز شعله حسنت چه طرف بربندد
چنین که طاقت ما را بنا ز سیمابست
۸
به عرض دعوی همطرحی تو خوبان را
نگه در آینه همچون خسی به گردابست
۹
زمین ز نقش سم توسن تو ساغرزار
هوا ز گرد رهت شیشه می نابست
۱۰
قوی فتاده چو نسبت ادب مجو غالب
ندیده ای که سوی قبله پشت محرابست
نظرات