غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۶۳

۱

هم وعده و هم منع ز بخشش چه حسابست

جان نیست، مکرر نتوان داد، شرابست

۲

در مژده ز جوی عسل و کاخ زمرد

چیزی که به دلبستگی ارزد می نابست

۳

لهراسپ کجا رفتی و پرویز کجایی

آتشکده ویرانه و میخانه خرابست

۴

از جلوه به هنگامه شکیبا نتوان شد

لب تشنه دیدار ترا خلد سرابست

۵

با این همه دشوار پسندی چه کند کس

تا پرده برانداخته در بند حجابست

۶

دوشینه به مستی که مکیده ست لبش را

کامروز به پیمانه می در شکرآبست؟

۷

آن قلزم داغیم که بر ما ز جهنم

چندان که فتد صاعقه باران در آبست

۸

سرگرمی هنگامه طامات ندارم

فیضی که من از دل طلبم بوی کبابست

۹

همچشمی آیینه فگند از نظر ما

ما را که ز بیداری دل دیده به خوابست

۱۰

تا غالب مسکین چه تمتع برد از تو

برداشته ای آنچه خود از چهره نقاب است

تصاویر و صوت

نظرات