غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۶۶

۱

چو صبح من ز سیاهی به شام مانندست

چه گوییم که ز شب چند رفت یا چندست؟

۲

به رنج از پی راحت نگاه داشته اند

ز حکمت ست که پای شکسته در بندست؟

۳

درازدستی من چاکی ار فگند چه عیب

ز پیش دلق ورع با هزار پیوندست

۴

نگفته ای که به تلخی بساز و پند پذیر

برو که باده ما تلخ تر از این پندست

۵

وجود او همه حسنست و هستیم همه عشق

به بخت دشمن و اقبال دوست سوگندست

۶

نگاه مهر به دل سر نداده چشمه نوش

هنوز عیش به اندازه شکرخندست

۷

ز بیم آن که مبادا بمیرم از شادی

نگوید ار چه به مرگ من آرزمندست

۸

شمار کج روی دوست در نظر دارم

درین نورد ندانم که آسمان چندست

۹

اگر نه بهر من از بهر خود عزیز دار

که بنده خوبی او خوبی خداوندست

۱۰

نه آن بود که وفا خواهد از جهان غالب

بدین که پرسد و گویند هست، خرسندست

تصاویر و صوت

نظرات