
غالب دهلوی
شمارهٔ ۶۸
۱
چشمم از ابر اشکبارترست
از عرق جبهه بهارترست
۲
گریه کرد از فریب و زارم کشت
نگه از تیغ آبدارترست
۳
می برانگیزدش به کشتن من
دشمن از دوست غمگسارترست
۴
دی مگر مست بوده ای کامروز
شکرم از شکوه ناگوارترست
۵
ای که خوی تو همچو روی تو نیست
دیده از دل امیدوارترست
۶
نو به دولت رسیده را نگرید
خطش از زلف مشکبارترست
۷
طفلی و پر دلیر می شکنی
آه عهدی که استوارترست
۸
همه عجز و نیاز می خواهند
زارتر هر که حق گزارترست
۹
خسته از راه دور می آیم
پا ز تن پاره ای فگارترست
۱۰
شکوه از خوی دوست نتوان کرد
باده تند سازگارترست
۱۱
میرسد گر به خویشتن نازد
غالب از خویش خاکسارترست
تصاویر و صوت

نظرات