
غالب دهلوی
شمارهٔ ۶۹
۱
کشته را رشک کشته دگرست
من و زخمی که بر دل از جگرست
۲
رمد اجزای روزگار ز هم
روز و شب در قفای یکدگرست
۳
مستی انداز لغزشی دارد
حیف پایی که آفتش ز سرست
۴
ناله را مالدار کرد اثر
دل سختش دکان شیشه گرست
۵
دوستان دشمنند ور نه مدام
تیغ او تیز و خون ما هدرست
۶
پرده عیب جو دریده او
نوک کلکم ز دشنه تیزترست
۷
عقل و دین برده ای دل و جان نیز
آنچه از ما نبرده ای خبرست
۸
شه حریر و گدا پلاس برید
آنچه من قطع کرده ام نظر است
۹
منت از دل نمی توان برداشت
شکر ایزد که ناله بی اثرست
۱۰
قفس و دام را گناهی نیست
ریختن در نهاد بال و پرست
۱۱
ریزد آن برگ و این گل افشاند
هم خزان هم بهار در گذرست
۱۲
کم خود گیر و بیش شو غالب
قطره از ترک خویشتن گهرست
نظرات