غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۷۹

۱

ز من گسستی و پیوند مشکل افتاده ست

مرا مگیر به خونی که در دل افتاده ست

۲

رسد دمی که خجالت کشم ز گرمی دوست

ز خصم داغم و اندیشه باطل افتاده ست

۳

به قدر ذوق تپیدن به کشته جا بخشند

سخن به محکمه در کیش قاتل افتاده ست

۴

شکافی ار جگر ذره نم برون ندهد

به وادیی که مرا بار در گل افتاده ست

۵

در این روش به چه امید دل توان بستن

میانه من و او شوق حائل افتاده ست

۶

به ترک گریه برم دهشت اثر ز دلش

که خود ز شبروی ناله غافل افتاده ست

۷

به صبر کم نیم اما عیار ایوبی

به قدر آن که گرفتند کامل افتاده ست

۸

چرد نهنگ و سمندر در آب و آتش من

تنم به قلزم و کشتی به ساحل افتاده ست

۹

به روی صید تو از ذوق استخوان تنش

هما ز تیزی پرواز بسمل افتاده ست

۱۰

چو اندر آینه با خویش لابه ساز شوی

ز خود بجوی که ما را چه در دل افتاده ست

۱۱

حریف ما همه بی بذله می خورد غالب

مگر ز خلوت واعظ به محفل افتاده ست

تصاویر و صوت

نظرات