غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۸

۱

چون به قاصد بسپرم پیغام را

رشک نگذارد که گویم نام را

۲

گشته در تاریکی روزم پنهان

کو چراغی تا بجویم شام را

۳

آن میم باید که چون ریزم به جام

زور می در گردش آرد جام را

۴

بی گناهم پیر دیر از من مرنج

من به مستی بسته ام احرام را

۵

از دل تست آنچه بر من می رود

می شناسم سختی ایام را

۶

تا نیفتد هر که تن پرور بود

خوش بود گر دانه نبود دام را

۷

بس که ایمانم به غیبست استوار

از دهان دوست خواهم کام را

۸

ما کجا، او کو، چه سودا در سرست

ذره های آفتاب آشام را

۹

زحمت عامست دائم خاص را

عشرتی خاص است هر دم عام را

۱۰

دلستان در خشم و غالب بوسه جوی

شوق نشناسد همی هنگام را

تصاویر و صوت

نظرات