
غالب دهلوی
شمارهٔ ۸۳
۱
هند را رند سخن پیشه گمنامی هست
اندرین دیر کهن میکده آشامی هست
۲
خسروی باده درین دور اگر می خواهی
پیش ما آی که ته جرعه ای از جامی هست
۳
نامه از سوز درونم به رقم سوخته شد
قاصد ار دم زند از حوصله پیغامی هست
۴
جغد و آزادی جاوید هما را نازم
کش به هر سو کششی از شکن دامی هست
۵
گفته اند از تو که بر ساده دلان بخشایی
پخته کاری ست که ما را طمع خامی هست
۶
گه رخ آرایی و گه زلف سیه تاب دهی
یاد ناری که مرا تیره سرانجامی هست
۷
بی تو گر زیسته ام سختی این درد بسنج
بگذر از مرگ که وابسته به هنگامی هست
۸
کیست در کعبه که رطلی ز نبیذم بخشد؟
ور گروگان طلبد جامه احرامی هست
۹
می صافی ز فرنگ آید و شاهد ز تتار
ما ندانیم که بغدادی و بسطامی هست
۱۰
بر دل نازک دلدار گرانی مکناد
خواهش ما که جگرگوشه ابرامی هست
۱۱
شعر غالب نبود وحی و نگوییم ولی
تو و یزدان، نتوان گفت که الهامی هست؟
نظرات