
غالب دهلوی
شمارهٔ ۹۳
۱
نه هرزه همچو نی از مغزم استخوان خالی ست
که جای ناله زاری در این میان خالی ست
۲
روم به کعبه ز کوی تو و ز حق خجلم
ز سجده جبهه و از پوزشم زبان خالی ست
۳
هجوم گل به گلستان هلاک شوقم کرد
که جا نمانده و جای تو همچنان خالی ست
۴
گریستم نگرستی به خون تپم کامروز
ز پاره جگرم چشم خونچکان خالی ست
۵
نه شاهدی به تماشا نه بیدلی به نوا
ز غنچه گلبن و از بلبل آشیان خالی ست
۶
کنم به جنبش دل شیشه از پری لبریز
سرم ز باد فسونسنجی زبان خالی ست
۷
گرش به دیدن من گریه رو نداد چه جرم
نهاد آتش شوق من از دخان خالی ست
۸
پر از سپاس ادای تو دفتری دارم
که یکسر از رقم پرسش نهان خالی ست
۹
امام شهر به مسجد اگر رهم ندهد
نه جای من به نیایشگه مغان خالی ست؟
۱۰
خراب ذوق بر و دوش کیستم غالب
که چون هلال سراپایم از میان خالی ست؟
تصاویر و صوت

نظرات