
نظام قاری
شمارهٔ ۱۰۷ - ایضا او فرماید
۱
به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
در جواب آن
۲
بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم
بروی مهوش والا که من از شده در تابم
۳
بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم
که افتاده بر وی تخته بر آبی چو سنجابم
۴
بجان خرقه شیخان و عمر جامه منبر
که با سجاده ام همره چو رو درروی محرابم
۵
بقدر تخت و جاه کت که باشد از خسیسی کر
بخار بور یا در فرش از زیلوجه برتابم
۶
بشام چشم بندو صبح جادو کز غم دستار
نه روز آرام میگیرم نه شب یکلحظه میخوابم
۷
ببحر حبر و گرداب خشیشی کز فراق صوف
بسان رختهای گازری از سرگذشت آبم
۸
بدستار طلا دوزی و بیرمهای سلطانی
که ماه شمسی ای قاری چو کتان میبرد تابم
تصاویر و صوت

نظرات