نظام قاری

نظام قاری

شمارهٔ ۸۳ - سلمان ساوجی فرماید

۱

میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر

از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر

در جواب او

۲

میبرد سودای صوف مشکی از راهم دگر

از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر

۳

شب شوم چون مست گویم پوستین بخشم صباح

خوف سرما زان بگرداند سحرگاهم دگر

۴

با وجود روزه گر عیدم نباشد رخت نو

بعد ازین خود زندگی زین پس نمیخواهم دگر

۵

جامه سان کف میزنم بر رو نمیدانم چرا

اینقدر دانم که چون صابون همی کاهم دگر

۶

ساعد عقد سپیچ از سرچه میپیچیم ازو

پنچه در میافکند با دست کوتاهم دگر

۷

تا نشد سرما نیفتادم بوقت پوستین

چله یخ بندقاری کرد آگاهم دگر

تصاویر و صوت

دیوان البسه مولانا محمود نظام قاری از روی چاپ میرزا حبیب اصفهانی به اهتمام محمد مشیری » تصویر 98

نظرات