قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۱۰۴

۱

ره بیابانست و شب تاریک و پایم در گلست

عشق و بیماری و غربت مشکل اندر مشکلست

۲

این چنین ره را بدشواری توان رفتن، مرا

همرهم عمرست و عمر نازنین مستعجلست

۳

سخت حیرانست و سرگردان ولی دارد امید

دل بدان لطفی که ذرات جهان را شاملست

۴

زاهدان گر قصه های عشق را منکر شوند

آشنا داند که ما را این سخن با قابلست

۵

صوفی خلوت نشین را کز محبت دل تهیست

گر بصورت می نماید حق، بمعنی باطلست

۶

ناصح از درد دل ما کی خبر دارد؟ که ما

در میان موج دریاییم و او بر ساحلست

۷

گفتمش: جان و دل و دین باختم در راه تو

در تبسم گفت: قاسم، صبر کن، کار دلست

تصاویر و صوت

نظرات