
قاسم انوار
شمارهٔ ۱۳۰
۱
مرا نور یقین همراه جانست
سرم با دوست سر بر آستانست
۲
مرا گوید: میان درد و غم باش
معین شد که سری درمیانست
۳
ز حد لامکان تا توده خاک
همیشه کاروان در کاروانست
۴
درین دریای بی پایان فتادیم
امید جان برب مستعانست
۵
حدیث عشق حالی بس غریبست
همیشه با بلاها هم عنانست
۶
دلم کو سر فرو نارد بکونین
غلام همت دردی کشان است
۷
مگو، قاسم، که: این دارد فلانی
یقین می دان همه با همگنانست
نظرات