
قاسم انوار
شمارهٔ ۱۳۱
۱
مرا هوای تو اندر میانه جانست
مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟
۲
اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد
هزار جور و ملامت کشیدن آسانست
۳
سعادت سر کویت بوصف ناید راست
اگر بکوی تو سلمان رسد سلیمانست
۴
اگر بچشم تو خارست، یا خسک، چه عجب؟
بپیش دیده عارف جهان گلستانست
۵
اگر تو عاشق دانا دلی یقین می دان
که غیر عشق خدا جمله مکر و افسانست
۶
شبی بخلوت عشاق خوش درآ و ببین
ز شام تا بسحر نعرهای مستانست
۷
دلت بآتش غم سوخت، قاسمی، خوش باش
که هرچه دوست کند حاکمست و سلطانست
نظرات