
قاسم انوار
شمارهٔ ۱۳۸
۱
بوی جان میآید از باد صبا، این بو چه بوست؟
مشک را این حد نباشد، نکهت گیسوی اوست
۲
چیست بو؟ واقف شدن از سر محبوب ازل
آنکه چون آیینه با ذرات عالم روبروست
۳
جمله عالم بما پیداست، ما آیینه ایم
گر نباشد آینه، شاهد چه داند کونکوست؟
۴
باده تا با جان ما واصل نگردد مست نیست
باده را مستی ز جان ما، نه از جام و سبوست
۵
حد این سر نیست او را سجده کردن، لاجرم
سر بپیش افکنده ام، بیچاره من، از شرم دوست
۶
من ز غمهای کهن هرگز ننالم، چون ترا
دولت تشریف غم ساعت بساعت، نوبنوست
۷
جان بپیش دوست دادن دولتی باشد عظیم
قاسمی را در دو عالم خود همین یک آرزوست
تصاویر و صوت

نظرات