
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۰۲
۱
باغبانا، به جهان تخم نکو باید کاشت
هم از آن جنس که میکاری بر باید داشت
۲
در ره درد و غمش خوار صفت میگردیم
دید و دانست ولی قصهٔ ما سهل انگاشت
۳
همه در گوشهٔ هجران متواری بودیم
شوق عشاق رسید و علم عشق افراشت
۴
عشق در منزل ما خیمه سلطانی زد
این چنین کار عظیم است، به آسان پنداشت
۵
جرعه میداد به مستان حقیقت، رندی
عاقبت دل ز سر جان گرامی برداشت
۶
ترک جان گفت و همه قصهٔ سربازی کرد
هرکه او بادهٔ سودای تو اندر سر داشت
۷
یار در مجلس ما قصه به رمزی میگفت
قاسمی شیوهٔ او دید دل از دست گذاشت
نظرات