
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۳
۱
ساقی، ز کرم پر کن این جام مصفا را
آن روح مقدس را، آن جان معلا را
۲
روزی که دهی جامی، از بهر سرانجامی
یک جرعه تصدق کن آن واعظ رعنا را
۳
خواهی که برقص آید ذرات جهان از تو
در رقص برافشانی آن زلف چلیپا را
۴
ناصح، برو و بنشین، افسانه مخوان چندین
از سر نتوان بردن این علت سودا را
۵
گفتی که: ز خود گم شو، تا راه بخود یابی
تفسیر نمی دانم این رمز و معما را
۶
هربار که من مردم صد جان دگر بردم
احصا نتوان کردن اعجاز مسیحا را
۷
قاسم نشود عاشق هرگز به هوای خود
لیکن چه توان گفتن آن مالک دلها را؟
نظرات