
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۳۶
۱
دلم از جور تو بسیار شکایت دارد
وقت آن شد که شکایت بحکایت آرد
۲
مدتی بود که اندر هوست جان می داد
وقت آن شد که بدیدار تو جان بسپارد
۳
آرزوی تو، که صد جان گرامی ارزد
در زمین دل من تخم وفا می کارد
۴
ما همه منتظرانیم، ولی گه گاهی
باد می آید و ما را خبری می آرد
۵
هرکجادرهمه عالم صفت لطفی هست
چونکه نیکونگری روی به انسان دارد
۶
گوشه دامن این زاهد ما تر نشود
آسمان گر همه باران هدایت بارد
۷
قاسمی در ره جانان سر و جان باخته است
غیرآن زاهد بیچاره که سر می خارد
نظرات