
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۷۸
۱
آن ماه دل افروز که رشک قمر آمد
در پرده نهانست ولی پرده در آمد
۲
گلهای بساتین همه نالند چو بلبل
چون حسن تو در صحن چمن جلوه گر آمد
۳
هرجا که تجلی رخت جلوه عیان کرد
بالا شجری،دل حجری،لب شکر آمد
۴
یک لمعه ز رخسار تو در ملک جهان تافت
«صدق » ز دل خرقه و زنار بر آمد
۵
صد بار بکشتند مرا در غم عشقت
هر بار از آن بار دگر زنده تر آمد
۶
هر تیرکه از شست تو آمد،بحقیقت
بر سینه عشاق چو شهد و شکر آمد
۷
هر جام که خوردیم از آن خم دل افروز
در بار دگر جودت او بیشتر آمد
۸
شاید که بدنیی و بعقبی نکند میل
جانی که دو عالم بر او مختصر آمد
۹
یاران همه در حالت خوش مست سماعند
کز یار سفر کرده قاسم خبر آمد
نظرات