
قاسم انوار
شمارهٔ ۲۸۹
۱
دلدار من از خانه ببازار برآمد
ناگه بسر کوچه خمار برآمد
۲
گلبانگ «تعالی » بشنیدند روانها
صد نعره ز تسبیح و ز زنار برآمد
۳
دعوی بچه تیره فرو رفت بخواری
معنی ز ته که گل فخار برآمد
۴
عالم همه روشن شد از آن نور بیکبار
گفتند که: آن دلبر عیار برآمد
۵
گفتیم: چو خورشید جمال تو عیانست
«صدق » ز دل مؤمن وکفار برآمد
۶
گفتم که: تویی، غیر تو کس نیست بعالم
این نعره هم از طبله عطار برآمد
۷
خورشید رسیدست ز ایمن بدل من
تا از دل قاسم دم اقرار برآمد
نظرات