قاسم انوار

قاسم انوار

شمارهٔ ۳۰۸

۱

بر کهن دیر جهان دوست تجلی فرمود

جمله ذرات جهان محو شد از عین شهود

۲

پرتو فیض تو در عالم امکان درتافت

گشت روشن همه آفاق،زهی پرتو جود!

۳

قیمت عشق ندانی و گریزان گردی

از سر آتش سوزان بگریزی چون دود

۴

میل کلی همه در فکر جهان آمد و بس

دل که از فکر جهان رست،بکلی آسود

۵

به خرابات جهان آ، که ببینی روشن

همه جا چنگ و چغانه،همه جا بانگ و سرود

۶

در صف مجلس مستان بنگر، تا بینی

در قیامند و قعودند و رکوعند و سجود

۷

هر دلی از دو جهان رو به مرادی دارد

ماو سودای تو و سکر تو و شکر ودود

۸

عقل میگفت که: من مبداء موجوداتم

عشق آمد به میان،گفت:منم اصل وجود

۹

قاسمی،در ره او غافل و افسرده مباش

حاصل عمر نباشد ز زیانی بی سود

تصاویر و صوت

نظرات