
قاسم انوار
شمارهٔ ۳۵۱
۱
دل ز داروخانه دردت دوا دارد امید
چشم جان از خاک پایت توتیا دارد امید
۲
زاهدان از دولت درد نو غافل مانده اند
این سعادت را ز عشقت جان ما دارد امید
۳
روز و شب درد و جفاهای تو میخواهد دلم
راستی را دولت بی منتها دارد امید
۴
خسته تیغ غمت را کی بود مرهم طمع؟
دردمند عشق تو درمان چرا دارد امید؟
۵
بارها در خون نشست این دل ز تیر غمزه ات
بازش اندر خون نشان، گر خون بها دارد امید
۶
جان گدایی می کند درد از تو وین نبود عجب
گر گدایی رحمتی از پادشا دارد امید
۷
آفرین بر همت قاسم، که از ملک دو کون
منصب خاک سر کوی ترا دارد امید
نظرات